عروسی تارا
هر اندازه روز عروسی نزدیکتر میشد، دلشورههای تارا هم بیشتر میشد. احساس عجیبی داشت. با آنکه همه چیز خیلی خوب
هر اندازه روز عروسی نزدیکتر میشد، دلشورههای تارا هم بیشتر میشد. احساس عجیبی داشت. با آنکه همه چیز خیلی خوب
برای اینکه داستانم قابل فهم باشد باید به طور خلاصه سرنوشت عجیب برخی نامههای عاشق مرموز را خاطرنشان کنم. عاشق
دیدم یک مرد خیکی و سرتراشیده و گنده مثل طرحهای خیالی که از شنیدن افسانههای غول و دیو در مخیلهام
در زندگی هر کسی لحظاتی وجود دارد که از اهمیت بیشتری برخوردارند. لحظاتی که باعث دگرگونی وضعیتی خاص میشوند. اینها
بعد از دو هفته از سفر مشهد برگشت. مدتها بود که برای خادمی امام رضا اسم نوشته بود و
یک زن چادری از روبرو میآمد. خیلی شلخته و ژولیده بود. فقط یک زیرپیراهنی تنش بود. نزدیکتر که شد، خطوط