آبی
داستانی با الهام از آبی رضا دانشور من و حریف هر دو به دنبال صید ماهی هستیم. منتها این ماهی
داستانی با الهام از آبی رضا دانشور من و حریف هر دو به دنبال صید ماهی هستیم. منتها این ماهی
ماهورا در زیر آسمان ابری آرام و بیصدا میرقصید. باران که میبارید، از خود بیخود میشد. فرقی نداشت که چه
بخشی از کتاب ملکوت بهرام صادقی دکتر حاتم از درون جعبه چوبی گردآلودی که در میان انبوه شیشههای خالی و
دو زن برای پیادهروی از خانه بیرون میروند. ساعت هفت یک صبح پاییزی است. هوا کمی سوز دارد. سوئیشرتهای رنگی
نزدیک سیسال پیش بود که عمو امید از میانمان پرکشید. مرگ او منحوسترین اتفاق زندگیام بود. بعد از آن بود
سعی میکردم مثل همیشه باشم؛ اما واقعیت این بود که چیزی در وجودم تغییر کرده بود و هیچ چیز مثل