لیلا علی قلی زاده

پرتاب موشک در نوشتن

موانع نوشتن

به محض اینکه دست به قلم می‌شوم، رگبار عطسه‌ها شروع می‌شود. زیر رگبار عطسه‌ها خم می‌شوم. قلم از دستم می‌افتد. تصاویر پیش چشمانم گنگ و مبهم می‌شوند. خیره به نقطه‌ای دور، نگران کم شدن سوی چشمانم هستم، دیگر نمی‌نویسم. آسمان صاف و بی‌ابر می‌شود.

احتمالن سحر و جادویی در کار است. از روزی که شروع به خواندن کتاب‌هایی در ژانر وحشت با دنیای فانتزی و جادویی کردم، این سحر و جادو را به خانه راه دادم. قلمم اسیر جادو شده است. قلمم را در پنهان می‌کنم و به سراغ رایانه‌ام می‌آیم. برای به حرکت درآوردن قلم انرژی زیادی لازم است. انرژی موجود در انگشتانم از بین رفته است. با قانون‌های فیزیک جور در نمی‌آید. چه اهمیتی دارد. در دنیای سحر و جادو همه چیز به هم ریخته است.

رایانه‌ام در فضای اتاق با دو بال آبی پرواز می‌کند. به او دستور می‌دهم پرواز را رها کند و پایین بیاید.

دستورم برایش واضح نیست پس فوری بال‌هایش را می‌بندد و از آن بالا سقوط می‌کند. خودم را به آن می‌رسانم که بگیرمش. چشم‌هایم به خاطر این عطسه‌ها تار شده است. نقطه سقوط را درست پیدا نمی‌کنم و روی بینی‌ام سقوط می‌کند.

من جیغ و داد به راه می‌اندازم و بینی‌ام از این واقعه خوشحال است. فکر می‌کند حالا دیگر وقتش شده است که او را به دست جراح بسپارم و از گوشه و کنار و بالا و پایینش بزنم و عروسکی‌اش کنم؛ اما کور خوانده است. به این زودی‌ها زیر بار خواسته‌های او نمی‌روم.

اصلن از لج او هم که شده هرچه پس‌انداز دارم را می‌برم و برای دستم همان دستی که مدام می‌نویسد و حالا سرعتش در نوشتن از مغزم هم بیشتر شده یک النگو می‌خرم.

بینی‌ام خودش را کج و کوله می‌کند و دستم بی‌توجه به او می‌نویسد: «آنقدر قیافه بگیر که کاملن از ریخت بیفتی.»

بینی‌ام چشم ندارد این چیزها را بخواند. چشمانم می‌بیند و می‌خواهد این مطالب را برایش بخواند؛ اما او هم زبان ندارد و می‌خواهد به زبان بگوید که این‌ها را برای بینی بخوان که می‌بیند زبان را در دهانم زندانی کرده‌ام. زبانم زیادی دراز شده بود. احساس کردم باید مدتی زندانی شود تا بفهمد که چه می‌گوید و هر حرفی را روی خودش جا ندهد. اصلن هرچه می‌کشم از دست این زبان است. همین زبانی که آفتی شده است و همه جا کار دستم می‌دهد. تازه فکر می‌کنم خیلی هم بیشتر از دیگران می‌فهمم؛ اما به محض باز شدنش می‌فهمم که نه این خبرها هم نیست.

تا مرد سخن نگفته باشد       عیب و هنرنش نهفته باشد

شکر خدا جز بینی من که اهمیتی ندارد و به نوشتنم لطمه‌ای نمی‌زند، آسیب دیگری وارد نشده است.

رایانه سالم است. فایل ورد را باز می‌کنم. فایل ورد جادو شده است. فایل ورد دیگری را باز می‌کنم آن‌هم جادو شده است. بالاخره یک فایل پیدا می‌کنم که می‌شود چند کلمه‌ای داخل آن نوشت؛ اما انگار کیبوردم جادو شده است و سحرش را در تماس با انگشتانم به من انتقال می‌دهد و دوباره آسمان ابری می‌شود و رگبار عطسه‌است که بر سر و صورتم می‌بارد.

 

با روشن شدن موتور نوشتن، موانع از بین می‌روند

دست از نوشتن برمی‌دارم این طوفان خاموش می‌شود. بعد به او می‌گویم کور خواندی و صورتم را با دستمالی لطیف می‌پوشانم و عطسه‌ها را در نطفه خفه می‌کنم و می‌نویسم. وقتی غرق نوشتن می‌شوم، عطسه‌ها به خواب می‌روند. یکی از عطسه‌ها در گوش مغزم می‌گوید اگر این راهکار هم جواب ندهد، جور دیگری مانع می‌شویم. فکر نکن ما را شکست دادی. ما دفعه بعد به شکلی دیگر می‌آییم و مانع نوشتنت می‌شویم.

 

آزاد نویسی و پرتاب موشک نوشتن

واقعیت این است که نوشتن در قالب و چارچوب مشخص همانقدر که گاهی می‌تواند، راهگشا باشد، گاهی هم خطرناک است. اصلن خودش مانعی می‌شود برای نوشتن. فایل‌های ورد گوناگون جواب نمی‌دهد چون هر کدام قالب مشخصی دارند. اما فایلی بی‌اسم که قرار است تنها یک نوشته بی‌سر و ته و آزاد باشد بالاخره میل نوشتن را در تو بیدار می‌کند.

قرار نیست، نویسنده همیشه و هر وقت بتواند در قالب موضوعی خاص بنویسد. اگر بنشیند و به صفحه رایانه خیره شود تا شاید جرقه‌ای در ذهنش زده شود و موتور نوشتنش روشن شود، راه به جایی نمی‌برد. کافی‌است خودش را به اتوبوس نوشتن برساند و یک صندلی برای خودش پیدا کند. فقط یک کلمه بنویسد و با آن همراه شود. به مغزش اجازه تفکر ندهد. اگر هر جا برای اصلاح و تغییر مکان بایستد، اتوبوس نوشتن، او را در میانه راه پیاده می‌کند. بایستی دو دستی به صندلی‌اش بچسبد و تا می‌تواند سریع بنویسد. هر کلمه‌ای که می‌نویسد سرعت او را بیشتر می‌کند. به محض اینکه سرعت انگشتانش از سرعت مغزش بیشتر می‌شود، اتوبوس تبدیل به موشکی می‌شود و با شتاب به سوی فضای بیکران پرتاب می‌شود.

آزادنویسی و رها نویسی همان سوختی است که موشک نوشتن به آن احتیاج دارد. برای این که موشک نوشتن همیشه سوخت لازم را داشته باشد، بایستی روزانه حداقل هزار کلمه در یک نشست نیم‌ساعته بدون توقف نوشته شود. بعد از این نوشتن پر سرعت است که قفل‌های نوشتن باز می‌شود. پس آزاد نویسی کلید قفل نوشتن است و نبایستی آن را نادیده بگیریم.

همه نویسندگان تازه‌کار می‌دانند که آزادنویسی اهمیت زیادی دارد؛ اما ممکن است در میانه راه که قلمشان کمی بهتر شد، آن را نادیده بگیرند و اهمیتش را فراموش کنند. بی‌توجهی به اهمیت آزاد نویسی عواقب بدی دارد. نویسنده دوباره احساس می‌کند به نقطه شروع بازگشته است و نگران استعداش می‌شود.

 

لیلا علی قلی زاده

2 پاسخ

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.