لیلا علی قلی زاده

اصالت و رضایت

ماحصل خواندن کتاب‌های موفقیت شغلی، شخصی و خودسازی، سردرگمی و تشتت افکار بود. (هرچند که همه این سردرگمی‌ها یک نتیجه واحد داشت و آن شناخت بیشتر خود بود)

در حالی که همه کتاب‌ها بر ارزش‌های واحدی تکیه می‌کردند و دستور‌العمل‌های مشابهی می‌دادند؛ اما چیزی در همه آن‌ها پنهان بود. نکته اساسی که هیچ‌کدام از نویسندگان این قبیل کتاب‌ها به آن نپرداخته بودند، چه چیزی بود؟ چرا هیچ کدام نمی‌توانستند رضایت‌مندی از زندگی را ایجاد کنند؟ ما برای چه به سراغ این قبیل کتاب‌ها می‌رویم؟ آیا به این دلیل نیست که از وضعیت حاضر رضایت نداریم و سعی در تغییر وضعیت هستیم؟

 

رضایتمندی اصلی مهم در موفقیت

موفقیت بیشتر، ثروت بیشتر، دوستان و روابط بهتر و بیشتر، خانه‌ای رویایی، سفرهایی لذت‌بخش به نقاط مختلف دنیا و هزاران چیز دیگر که با عمل کردن به دستورات این کتاب‌ها شاید بتوان به آن‌ها دست یافت، چیزی نیست که رضایت خاطر را ایجاد کند. رضایت خاطر در نوعی از زندگی ایجاد می‌شود که در آن لحظات زندگی برای رسیدن به یک نقطه خاص نادیده گرفته نشود. خیلی از افراد مدام در تکاپو برای رسیدن به نقطه خاصی هستند و اگر به آن نقطه نرسند، احساس می‌کنند که عمرشان تلف شده است و در صورت رسیدن به آن نقطه هم فقط برای چند لحظه کوتاه احساس رضایت دارند.

اگر قرار باشد که از موفقیت‌مان احساس رضایت نداشته باشیم، اصلن برای چه این همه تلاش می‌کنیم تا به موفقیت برسیم؟

قبل‌تر که کتاب صوتی قدرت من هستم از جول اوستین را گوش داده بودم، متوجه شده بودم که حس شکرگزاری که نویسنده پیوسته در کتاب از آن سخن گفته بود، باعث می‌شد برای لحظاتی حس و حال خوشی را تجربه کنم؛ اما چه زمانی شکرگزاری می‌کنیم؟ طبیعتن وقتی که موهبتی داریم و بابت آن احساس رضایت داریم، شکرگزاری می‌کنیم؛ وقتی با شکستی روبرو شده‌ایم و از لحاظ احساسی در وضعیت خوبی نیستیم چطور می‌توانیم شکرگزار باشیم؟

 

پیدا کردن رضایت‌مندی در کتاب موهبت کامل زندگی‌ نکردن

در ابتدای اردیبهشت ماه با کتاب موهبت کامل زندگی نکردن آشنا شدم. این کتاب را دو سال و اندی پیش همان زمانی که تازه شروع به خودشناسی کرده بودم، از دوستی امانت گرفتم؛ اما به نیمه نرسیده رهایش کردم. گویی وقت مناسبی برای خواندنش نبود. درکی از مفاهیم درون کتاب نداشتم. با حرف‌های نویسنده غریبه بودم. از ابتدای اردیبهشت که این کتاب را دوباره پیدا کرده و مطالعه کردم متوجه شدم که موفقیت واژه‌ای است نسبی و باید هرکسی موفقیت را خودش برای خودش معنا کند و بعد در راه رسیدن به آن معنا و مفهوم قدم بردارد. در این کتاب از انسان‌هایی صحبت شده بود که با تمام وجود زندگی می‌کردند و در هر لحظه از زندگی جدای از شکست‌ها و موفقیت‌هایشان احساس رضایتمندی را تجربه می‌کردند. افرادی که می‌دانستند چه چیزهایی برای آن‌ها ارزشمند است و چه چیزهایی بی‌ارزش است و برای حفظ ارزش‌های خود می‌کوشیدند. وقتی با آن‌ها دمخور می‌شوید متوجه می‌شوید که خودشان هستند. یک زندگی اصیل دارند و سعی نمی‌کنند که دنباله رو بقیه باشند. جامعه هر چقدر هم که ثروتمند بودن را یک موفقیت نشان بدهد، آن‌ها از همان خانه کوچک و گرم خود لذت می‌برند و به هیچ قیمتی حاضر نیستد برای رسیدن به اهدافی که جامعه روی آن‌ها دست گذاشته است، از ارزش‌های خود بگذرند.

موفقیت برای هرکسی معنایی دارد. هر کسی با یک افسانه شخصی پا به این جهان می‌گذارد. اگر فرد به دنبال افسانه شخصی خودش نباشد، هیچگاه احساس رضایتمندی را تجربه نخواهد کرد. موفقیت شخصی یا همان افسانه شخصی بر اساس ارزش‌های فرد تعیین می‌شود نه ارزش‌های جامعه.

هیچ کدام از کتاب‌هایی که تا به حال خوانده بودم، نمی‌توانست دستورالعمل‌ مناسبی برای رسیدن به معنایی که به دنبالش بودم، برایم فراهم کند. چرا که کتاب‌ها برخاسته از فرهنگ و خاستگاه دیگری بودند. فرهنگی که ارزش‌هایی متغایر با ارزش‌های من داشت.

برنی براون هم سال‌ها با مطالعه کتاب‌های موفقیت به دنبال رسیدن به موفقیت بود بدون آنکه بتواند بر ترس‌ها و اضطراب‌هایش کنترلی داشته باشد. انگار که هرچه موفق‌تر می‌شد این ترس‌ها و اضطراب‌ها بیشتر می‌شد. وقتی شروع به نوشتن این کتاب کرده بود، متوجه شده بود که اگر با تمام وجود و در لحظه حال زندگی کند، به آن احساس رضایت دست پیدا می‌کند.

رضایت‌مندی از موفقیت در گرو شناخت ارزش‌ها است

هر فردی نیازمند شناخت ارزش‌های شخصی خودش است. ممکن است تبدیل شدن به یک سخنران انگیزشی با درآمد بالا برای یکی موفقیت بزرگی باشد و برای دیگری کمترین ارزشی نداشته باشد. در حالی که ارزش‌های متفاوتی داریم، گاهی به خاطر تبلیغات رسانه‌ها در دام ارزش‌های دروغین می‌افتیم و سعی می‌کنیم برای رسیدن به موفقیت در مسیری گام برداریم که هیچ سنخیتی با شیوه زندگی و ارزش‌های ما ندارند. به همین سبب است که در نهایت از موفقیت کسب شده، هیچ احساس رضایتی نخواهیم داشت. چرا که هدفی که آن را دنبال می‌کنیم هدف ما نیست. هدفی است که جامعه و رسانه‌ها به ما تحمیل کرده‌اند.

فرض کنید برای خرید با دوستی که سلایق متفاوتی با شما دارد، به بازار می‌روید. چند جنس را بر اساس سلیقه او خریده و به خانه می‌آورید. بعد متوجه می‌شوید که اصلن به آن اجناس نیاز نداشته‌اید و تحت تأثیر دوست‌تان آن‌ها را خریده‌اید؛ بنابراین هیچ گونه احساس رضایتی نخواهید داشت. دنبال کردن اهداف دیگران برای رسیدن به موفقیت هم دقیقن مثل همین مثال است. شما ممکن است به هدف مورد نظر برسید؛ اما احساس رضایت نخواهید داشت.

 

جهان‌بینی عاملی مهم در تعیین هدف

در کتابی نوشته شده بود اگر طالب موفقیت هستید باید خودتان را به چالش بکشید. باید از نقطه امن خود بیرون آمده و هرجا متوجه شدید که این نقطه دوباره برای شما امن شده است، بایستی دوباره با چالشی سخت‌تر از آن نقطه بیرون بیایید. این کتاب هیچ اشاره‌ای به معنای موفقیت نداشت. این که موفقیت به چه عواملی بستگی دارد و آیا این موفقیتی که در کتاب ذکر شده است، تناسبی با جهان‌بینی خواننده کتاب دارد یا نه؟ همه کتاب‌ها دستورالعمل‌ها را نشان می‌دهند. از شما می‌خواهند برای رسیدن به موفقیت تلاش بیشتری بکنید. از برخی چیزها بگذرید تا چیزهای با ارزش‌تری را بدست آورید؛ اما با جهان‌بینی شما کاری ندارند.

موفقیت هم مثل خیلی از مواردی که در اطراف ما وجود دارد نسبی است. شاید داشتن  ثروت، رفاه، امکانات مالی، تفریحی، برخورداری از موقعیت اجتماعی بالا و  غیره در نظر بسیاری از افراد ارزش‌هایی باشد که داشتنشان موفقیت را تضمین می‌کند؛ اما بازهم افرادی هستند که هیچ کدام از این موارد را ندارند؛ اما رضایت خاطری از زندگی دارند که با دیدنشان تحت تاثیر قرار گرفته و آن‌ها را فردی موفق می‌دانید.

مفهوم موفقیت بیش از هرچیز به جهان بینی شما بستگی دارد. قبل از شروع گام به گام دستورالعمل‌ها و مقایسه خود با دیگران، باید به جهان‌بینی خود رجوع کنید. چه چیزی از زندگی می‌خواهید؟ ارزش‌های شما چیست؟ آیا موفقیت در زمینه مالی ارزش آن را دارد که تمام وقت خودتان را صرف رسیدن به آن بکنید و از خانواده و عزیزان خود غافل شوید؟ افراد زیادی هستند که به بهانه رسیدن به موفقیت‌های مالی از خانواده‌شان غافل می‌شوند. به ثروت می‌رسند. موقعیت اجتماعی خوبی در جامعه پیدا می‌کنند ولی خانواده‌شان به هم ریخته و ویران است.

پس قبل از هرچیزی بایستی به درون خودتان و به جهان‌بینی خودتان رجوع کنید و ببیند از زندگی چه چیزی می‌خواهید. بعد از آن دیگر اهمیتی ندارد که دیگران چطور درباره‌ی شما فکر می‌کنند. اگر قرار باشد مانند بازیگر تئاتر هر بار در مسیری قدم بردارید که به چشم دیگران موفق به نظر برسید، آن زندگی بزرگ‌ترین شکست شماست. روزی چشم بازمی‌کنید که دنیای اطرافتان پر از تاریکی شده است و این تاریکی مسببی نداشته است جز خود شما که اصالتتان را فراموش کرده‌اید و دنباله‌رو اهداف غیرواقعی شده‌اید که جامعه به شما تحمیل کرده است.

اصیل بودن ارزش است

همه ما آدم‌های اصیل را دوست داریم. آن‌هایی که از کارهایشان راضی و خوشحال هستند. هم‌نشینی با آدم‌های اصیل مایه آرامش ما است؛ از دیدنشان لذت می‌بریم؛ اما اصیل بودن یک نمایش نیست. یک ارزش است. باید ارزشی را با تمام وجود داشته باشیم تا بتوانیم اصیل باشیم. نمی‌توانیم در شکل و شمایل انسان‌های اصیل باشیم در حالی که درون‌مان عاری از هویت است. در حالی که خودمان را هنوز نشناخته‌ایم، نمی‌توانیم ارزش‌هایمان را بیابیم.

خودشناسی راهی به سوی موفقیت واقعی

زمانی که به خودشناسی نرسیده باشیم در معاشرت با دیگران دچار ضعف می‌شویم. گاهی اعتماد به نفسمان را از دست می‌دهیم و گاهی مغرور می‌شویم. پر می‌شویم از تناقضات آسیب‌زا. حرف و عملمان یکی نیست. در هر مکان به شکل و شمایلی درمی‌آییم که ظاهری مقبول پیدا کنیم؛ اما دیگران همانطور که خودمان کاملن متوجه هستیم، متوجه این نمایش دروغین می‌شوند و احساس خوبی از معاشرت با ما ندارند. هرچند در ظاهر مراعات حال ما را بکنند و این مسئله را به روی ما نیاورند.

می‌گویند انسان برترین آفریده خداست. این برتری صرفن به خاطره قوه تعقل اوست. حال اگر انسان از این قوه بهره نگیرد و تنها به دنبال ارضای غرایز مادی خود باشد و نخواهد که در دانشگاه انسان سازی که خداوند به رایگان در وجود هرکسی نهادینه کرد است، حضور یابد و هر روز را به کند و کاو در خود نپردازد چه فرقی با حیوان خواهد داشت.

انسانی که به خودشناسی نپردازد، انگشت اتهامش را به سوی دیگران می‌گیرد. هر ضعفی در وجودش را به دیگران نسبت می‌دهد. هیچ تلاشی برای تغییر نخواهد کرد و اگر هم تلاشی کند، تغییری رخ نخواهد داد. شاید ظاهرن تغییراتی حاصل شود و به موفقیت‌هایی برسد؛ اما هیچ گاه احساس رضایت نخواهد کرد چرا که خودش را نمی‌شناسد.

نتیجه گیری

برای رسیدن به موفقیت بایستی قبل از هرچیزی خودتان را بشناسید و این خودشناسی چیزی نیست که در یک برحه زمانی اتفاق بیفتد باید هر روز زمانی را به تعقل در  احساسات، حالات و رفتار خود در مواجه با پدیده‌ها اختصاص دهید. اگر خودتان را خوب بشناسید، دیگر ضعف‌هایتان را به دیگران نسبت نمی‌دهید. کمبودهایتان را به گردن این و آن نمی‌اندازید و به جای پیدا کردن مقصر سعی در برطرف کردن ان‌ها می‌کنید. با شناخت خودتان و ارزش‌هایتان پا به محافلی می‌گذارید که با شما سازگار باشد و اگر در محفلی حضور یافتید که با شما سنخیتی نداشت، دستپاچه نمی‌شوید و اعتمادبه نفستان را از دست نمی‌دهید چرا که شما اصالت دارید و خودتان هستید. زیبا و ارزشمند. اهدافی را دنبال می‌کنید که با ارزش‌های شما تناسب داشته باشد و با رسیدن به اهدافتان لبخند رضایت بر لب خواهید آورد. اهدافی که شما را قهرمان افسانه شخصیتان می‌کند.

 

لیلا علی قلی زاده

24 پاسخ

  1. چقدر این متن شما به من چسبید لیلاجان.
    حرف از مسیر موفقیت و مسیرهای متفاوت شد؛ خواستم کتاب اسب سیاه رو هم به شما و دوستان یادگیرنده معرفی کنم. کتابی که می‌گه مسیر موفقیت برای همه یکی نیست و ما باید مسیر شخصی خودمون و فردیت خودمون رو پیدا کنیم.

  2. سلام لیلا جون
    مقاله خیلی شسته‌رفته و مرتبی بود. بهتون تبریک میگم.🪴
    چقدر تم سایتتون و رنگش و فونت متن‌تون زیباست.
    از نگاه کردن بهش لذت بردم.
    واقعن همه‌چیز سرجاش خوش نشسته

    1. خوب به نظر من اگه کسی درک درستی از خودش داشته باشه یا به اون محفلی که می دونه باهاش سنخیت نداره نمیره یا اگرم بره خودش رو فراموش نمیکنه و با دستپاچگی سعی نمیکنه مثل افراد اون محفل رفتار کنه. دوستی دارم که همیشه بعد از میهمانی‌ها بی قراره. رابطه‌اش با همسرش بهم می ریزه و حرفاش پر تناقضه. دیگران رو مقصر میدونه هم افراد اون جمع رو ستایش میکنه و هم ازشون بد میگه این یعنی که شناخت کاملی از خودش نداره و نمیتونه بفهمه با خودش چند چنده.
      مثلن من بعد از اینکه فهمیدم تنهاییم رو خیلی دوست دارم و جمع‌هایی که دو رو برم هست عقاید و ارمان هاش ون با من متفاوته ترجیح دادم که کمتر در اون جمع‌ها قرار بگیرم و اگرم میرم بیشتر از یک دو ساعت اونجا نیستم و از همون تایم لذت می برم و اینجوری از تنهاییم هم فاصله نمی‌گیرم یا مسافرت جمعی بیشتر از دو روز نمیرم و ترجیح میدم سفر تنهایی برم.

  3. چقدر خوب و بجا بود این متن. مثل یه کتاب ارزشمند. واقعا بحث خودشناسی و توسعه فردی خیلی مهمه و هر چقدر در مورد این مسائل بخونیم و یاد بگیریم کمه.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.