لیلا علی قلی زاده

خنده دخترک

گلایه کرده بود که نه داستانم را می‌نویسی و نه طرحی از من می‌کشی. راست می‌گفت از بس به حضورش انس گرفته بودم که او را جزئی از خود می‌دیدم و یادم رفته بود که او جدای از من است. چند روزی بود که بیمار بود و حوصله هیچ کاری نداشت. من هم بی حوصله تر از او، قادر به نوشتن نبودم و بالاخره امروز درباره او نوشتم.

دخترک بی‌حال است

چهره‌اش سرخ و کمی تب دار است

گوشه‌ای کز کرده

لب او خاموش است

برق چشمانش رفته

من نگران

پدرش دلواپس

دخترک بیمار است

خانه بی‌صدای او زندان است

او که می‌خندد

دیوارها فرو می‌ریزد

خانه‌ام

به وسعت تمام دنیا می‌شود

نغمه‌اش

نغمه مرغان حواسیری است

خنده‌اش

اکسیر شفاست

جاودانگی می‌بخشد

او که می‌خندد

همه جا نورانی است

او که می‌خندد

قلب من آرام است

پدرش شاداب است

او بخندد

دیگر احتیاج به چیزی نیست

او بخندد

دنیا می‌خندد

او بخندد

همه چی خوب است

آرام است

یک جهان آباد است

لیلا علی قلی زاده

8 پاسخ

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.