لیلا علی قلی زاده

جنگیدن و کنار آمدن با احساسات منفی

چند دقیقه مانده به افطار دستی نامرئی به گلویم چنگ انداخت و آن را عمیقن فشرد. اگر در آن لحظه کسی ازمن می‌پرسید چرا چهره‌ات در هم فرو رفته و اینطور بغ کرده‌ای؟ قادر نبودم حتی دهانم را باز کنم و از دردی که می‌کشیدم حرف بزنم؛ چون شرمنده بودم که اجازه داده بودم گلویم را آن دست نامرئی فشار دهد.

مبارزه راهش نیست باید با آن کناربیایم.

بنابراین همان‌طوری‌که به تازگی یادگرفته بودم چند نفس عمیق کشیدم تا بتوانم از پس این حس تازه بربیایم. حسی که قادر به صحبت کردن درباره آن نبودم. حسی که شاید علاوه بر رنجی که به من متحمل می‌کرد، با فاش کردنش رنج حقارت را هم بر من می‌افزود.

آدمی به خاطر ذات و طبیعتش همواره با احساسات بیشمار و گوناگونی می‌زید و اینگونه نیست که موجودی که همه او را به لطف و مهربانی و جمیع اضداد خوب می‌شناسند عاری از هرگونه حس بد باشد. بدی و خوبی درون هر انسانی به میزان متفاوتی وجود دارد. حسادت، خشم، کینه، نفرت، ترس و مابقی احساسات منفی ما را از انسان بودنمان خجلت زده می‌کنند. زمانی که یکی از این احساسات منفی بر ما مستولی می‌شود ما علاوه بر رنج پذیرش آن رنج دیگری را هم متحمل می‌شویم. ما در وهله اول می‌خواهیم آن را انکار کنیم. پس قادر به پذیرش آن نیستیم؛ اما همچون حیوانی نشخوار کننده مرتب غم و رنج آن را بالا آورده و دوباره از نو آن را می‌بلعیم؛ اما این راهش نیست. راه آن شناسایی کامل منبع و ریشه‌های این حس منفی است. باید ببینیم در چه مواقعی به این حسی که دوستش نداریم دچار می‌شویم و بعد بپذیریم که به حکم انسان بودن دچار شدن به این حس طبیعی است و سعی نکنیم که آن را انکار کنیم و به دنبال راهی باشیم که بتوانیم آن را کاهش داده و تعدیلش کنیم. تنفس آگاهانه و زیستن در لحظه حال راهی است که می‌توانیم به کمک ان احساسات منفی خودمان را بعد از شناسایی و ریشه یابی کاهش دهیم.

تا پذیرش نباشد راهی هم برای درمان پیدا نمی‌شود

موقع افطار همراه با نفس‌های عمیق به آش خوش‌طعمی فکر می‌کردم که درگیر و دار رنگ کردن خانه و بهم ریختگی شدید آشپزخانه درست کرده بودم و به خودم می‌گفتم لزومی ندارد که خودت را به دیگران اثبات کنی. تو خودت می‌دانی که از حداکثر توانت استفاده کرده‌ای. نسخه‌ای که دیگری درگذر زمان و با تجربه به آن رسیده است لزومن برای تو هم جواب نمی‌دهد. شاید اگر به آن نسخه موبه‌مو عمل کنی محبوب او شوی؛ اما شادی خودت زایل می‌شود. آرامشت برهم می‌ریزد. حس رضایتت از زندگی ازبین می‌رود. دیگر قادر نیستی اراده کنی و غذایی باب طبع خودت و خانواده در سفره قرار بدهی چون ربات‌وار به دنبال بهره‌بری از تک‌تک لحظات روزت هستی در حالیکه به مرور ذهن و روحت دچار ملال می‌شود و ملال زهری کشنده برای خلاقیت است. یک طرف ترازو سنگین‌تر بود. عقل جکم می‌کرد کهطرف سنگین‌تر را برگزینم هرچند که طرف سبک‌تر اغواکننده بود و با لذت مابقی آشم را خوردم.

درمان درست رنج را کاهش می‌دهد

بعد از جمع کردن سفره، آن دست نامرئی گلویم را رها کرده بود هرچند که مدام حضورش را احساس می‌کردم. با آنکه او را نمی‌دیدم به او گفتم می‌دانم که هنوز اینجایی و چون کمی خسته هستم جرئت پیدا کرده‌ای و دوباره به سراغم آمده‌ای؛ اما خیالت راحت باشد که خستگی‌ام که برطرف شود، تو هم از اینجا می‌روی.

کمی بعد وقتی داشتم لکه‌های رنگی که روی زمین ریخته بود را تمیز می‌کردم به دیوار‌های سبزی که مرا احاطه کرده بود خیره شدم و احساس کردم که بهترین تصمیم عمرم را گرفته‌ام هرچند که این تصمیم برای مدتی نظم زندگی‌ام را برهم ریخت و ظاهرن مرا از کارهایم عقب انداخت؛ اما تصمیم جسورانه و درستی بود. دیگر از حس دقایقی پیش هم خبری نبود.

نوشته شده توسط لیلا علی‌قلی‌زاده

لیلا علی قلی زاده

6 پاسخ

پاسخ دادن به عهدیه فزونی لغو پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.