لیلا علی قلی زاده

معرفی کتاب سوکورو تازاکی بی‌رنگ و سال‌های زیارتش از هاروکی موراکامی

ماجرای آشنایی من با کتاب

اسم هاروکی موراکامی را چندباری در مدرسه نویسندگی شنیده بودم. او را با کتاب از دو که حرف می‌زنم از چه حرف می‌زنم می‌شناختم، نام این کتاب را بارها شنیده بودم؛ اما از کلمه دو خوشم نمی‌آمد. خاطره خوشی از دو نداشتم. همیشه در مسابقه دو یک بازنده بودم. نفسم بند می‌آمد. بعدها فهمیدم چرا نفسم بند می‌آمد؛ اما دیگر نخواستم امتحان کنم. حتی در مسابقه دو به مادرم هم باخته بودم.

اما همه این نویسنده را می‌شناختن و یکی دو اثر از او را خوانده بودند باید حتما نویسنده خوبی باشد. میان دو کتاب دو دل بودم. کافکا در کرانه یا سوکورو تازاکی بی‌رنگ و سال‌های زیارتش. هر دو را به لیست علاقه‌مندی‌ها اضافه کردم.

شبی که در گروه اهل نوشتن، دیدم دوستان حاضر گزارش کتابخوانی می‌دهند. چند روزی بود که به خاطر مشغله مستمر نخوانده بودم؛ از چند و چون گزارش‌ها که پرسیدم، دیدم صبای نازنیم دوباره چالش جدیدی را طراحی کرده است. وارد طاقچه شدم تا یکی از کتاب‌هایی که قبلاً خریده بودم را بخوانم که دیدم کتاب سوکورو تازاکی بی‌رنگ و سال‌های زیارتش در صفحه اول وجود دارد بی‌معطلی خریدمش و شروع به خواندنش کردم. کتاب به قدری جذاب بود که نتوانستم آن را رها کنم و تا نیمه‌های صبح در حال خواندنش بودم.

ویژگی‌های بارز کتاب

  • این کتاب در ریز‌ترین و ژرف‌ترین زوایای پنهان ذهن آدمی و شخصیت‌های داستانش نفوذ کرده و به شکلی گیرا داستان‌سرایی می‌کند.
  • توصیف دقیق صحنه‌ها با بیان نور و صدا و مزه‌ها به مشابه یک فیلم‌نامه نویس، صحنه‌های شگفت‌انگیزی خلق کرده است.
  • یکی از ویژگی‌های بارز این کتاب ادغام نوشته‌ها با موسیقی است. نویسنده از چندین قطعه در جای جای کتاب حرف می‌زند و کنجکاوت می‌کند که به سراغ قطعه‌ها بروی.

من الویس پریسلی را با ویوا لاس وگاسش و فرانتس لیست را با سال‌های زیارتش در این کتاب شناختم.

به سراغشان رفتم. یکی خواننده راک بود و دیگری آهنگساز، نوزانده پیانو، معلم موسیقی و یک نویسنده.

سال‌های زیارت فرانتس لیست

سفرنامه‌ای که به زبان موسیقی نوشته شد

سال‌های زیارت حاصل مشاهدات لیست در سفر به سوئیس و ایتالیا همراه با کُنتِس داگو است که شوهر خود را ترک کرد تا زندگی تازه‌ای را در کنار لیست آغاز کند.

در این قطعات، که در قالب یادداشت‌های روزانه طرح‌ریزی شده، لیست به جنبه‌های مختلف سفر می‌پردازد و با دیدن زیبایی‌های طبیعی و بناهای تاریخی، گاه با لحنی توصیفی و گاه شاعرانه و مذهبی احساسات پرشورش را دربارهٔ توفان، چشمه‌های جوشان، ناقوس ژنو، درد وطن، راه رفتن قدیس‌ها بر روی آب و تأملاتی دربارهٔ شخصیت‌های تاریخی مانند ویلیام تل، دانته و پترارک به زبان موسیقی بیان می‌کند.

خلاصه کتاب سوکورو تازاکی بی‌رنگ و سال‌های زیارتش

کتاب با توصیف سوکورو تازاکی شروع می‌شود. مردی که در لبه پرتگاه و در دو قدمی مرگ است. شخصیتی تو خالی، کسل کننده و بی‌انگیزه. دوست دارد به زندگی‌اش پایان بدهد. فلش بکی به گذشته، ماجرای دوستانش را تعریف می‌کند و بعد به آینده. این کتاب دائما بین گذشته و آینده رفت آمد می‌کند. در زندگی این پسر گره‌های زیادی وجود دارد که در این رفت و آمدها یکی یکی گره‌ها باز می‌شود؛ اما دو گره بزرگ تا به انتهای داستان باقی می‌ماند و نویسنده بی‌آنکه تکلیف آن دو گره را مشخص کند، داستان را به پایان می‌رساند.

شاید قصد داشته بعداً در جلدی دیگر تکلیف آن دو گره را روشن کند. شاید هم در دوباره خوانی کتاب متوجه مسائلی که برایم حل نشده، بشوم.

فضای معما گونه‌ی کتاب و بحث‌های روانشناسی و فلسفی کتاب، آن را فوق‌العاده جذاب کرده است. در انتها شخصیت داستان متوجه می‌شود که بی‌رنگ نبوده است و همه به نوعی او را دوست داشتند.

بخشی از کتاب سوکورو تازاکی بی‌رنگ و سال‌های زیارتش

موراکامی در توصیف صحنه‌ها به قدری دقیق عمل کرده است که با خواندن هر سطرش آن فضا را به خوبی احساس می‌کنید.

در این قسمت یکی از صحنه‌هایی که توصیفش را دوست داشته‌ام آورده‌ام.

سوکورو در تاریکی از خواب پرید. صدای تق‌تقی آهسته از خواب پرانده بودش- صدایی مثل صدای شن‌ریزه‌هایی که به پنجره بخورد. شاید صرفاً خیال کرده بود ولی مطمئن نبود. خواست ساعت زنگ‌دار پاتختی را نگاه کند، ولی نمی‌توانست گردنش را بگرداند. همه تن‌اش بی‌حرکت بود. کرخ نبود، ولی وقتی می‌خواست بدنش را تکان بدهد، نمی‌توانست ارتباط مغز و عضلاتش قطع شده بود.

اتاق غرق تاریکی بود. وقتی کمترین نوری در اتاق بود، سوکورو خوابش نمی‌برد، هر وقت می‌خواست بخوابد، همیشه کرکره‌ها را محکم می‌بست تا هیچ نوری از بیرون وارد نشود. با این حال حضور کس دیگری را در اتاق حس می‌کرد، حس می‌کرد کسی در تاریکی پنهان شده و نگاهش می‌کند. هرکه بود، مثل جانوری که استتار کند، نفس‌اش را حبس کرده بود، بوش را مخفی کرده بود، رنگش را عوض کرده بود و پس پسکی درون سایه‌ها خزیده بود. با این حال، سوکورو یک جورهایی می‌دانست که او کیست: هایدا.

آقای خاکستری. هایدا کنج اتاق تاریک ایستاده بود و زل زده بود به سوکور که تاق باز روی تخت افتاده بود… .

تنها چیزهایی که هایدا از خودش به جا گذاشته بود آسیاب قهوه کوچک‌اش بود، نصف بسته قهوه، سه صفحه پیانونوازی لازاربرمان از لومل دو پی و خاطره چشم‌هاش با زلالی نامعمولش و ان نگاه خیره.

می‌توانید این قطعه را در لینک زیر گوش دهید:

پیانونوازی از لومل دو پی

چند جمله از کتاب

استعداد مثل یک ظرف است. هر قدر هم خودت را به آب و آتش بزنی، اندازه ظرف عوض نمی‌شود.  فقط یک مقدار مشخص آب می‌گیرد، نه بیشتر.

استعداد ممکن است موقتی باشد و کمتر کسی می‌تواند همه عمر نگهش دارد. ولی همین استعداد جهش بزرگ روحی را ممکن می‌کند. این یک پدیده تقریبا جهانی و فارغ از فرد است.

در پایان

می‌توانید این کتاب را از طاقچه و فیدیبو تهیه کنید.

من این کتاب را از طاقچه با نشر چشمه و ترجمه امیر مهدی حقیقت گرفتم. ترجمه روان و خوبی داشتند.

لیلا علی قلی زاده

یک پاسخ

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.