لیلا علی قلی زاده

قتل در صحنه

قتل در صحنه

نمایش تک پرده‌ای

نویسنده: لیلا علی قلی زاده

صحنه تمرین تئاتر است. دو بازیگر روی صحنه هستند و یکی از بازیگرها با هفت تیر به وسط پیشانی دیگری شلیک می‌کند. بازیگر مقابل صورتش پر از خون می‌شود و نقش زمین می‌شود.

صحنه تاریک است. نور روی قربانی می‌افتد.

ضارب می‌گوید: «تو راستی راستی مردی؟ قرار بود تیر مشقی باشه. چرا این تیر عوض شده. اوه خدای من، این خون واقعیه! تو واقعاً مردی. چه کسی تیر واقعی توی این تفنگ لعنتی گذاشته؟ چیه؟ چرا به من زل زدی؟ نکنه فکر کردی من باهات پدر کشتگی داشتم؟ نه من باهات هیچ مشکلی نداشتم. البته تو با من خصومت داشتی؟ بله این رو همه می‌دونن؛ اما من با تو هیچ مشکلی نداشتم. البته همیشه از اینکه مورد توجه همه بودی، مخصوصاً همکارای زنمون، اذیت می‌شدم؛ اما بگذار خیالت رو راحت کنم. من با تو هیچ پدرکشتگی نداشتم. البته باید اعتراف کنم از اینکه تیر مشقی نبود، ناراحت نشدم. یکم هم خوشحال شدم؛ اما نه اگه پلیس فکر کنه که عوض شدن تیر کار من بوده چی؟

نه تو که می‌دونی من تیر رو عوض نکردم. نه کار من نبوده؛ اما چه جوری می‌تونم اثبات کنم؟ تو بد دردسری افتادم. اگه دیشب باهات بحث نکرده بودم، الان کسی بهم تهمت نمی‌زد؛ اما همه دیدند که ما باهم بحث کردیم. شاید به خاطر اون جرو بحث لعنتی من رو مقصر بدونن؛ اما همش تقصیر تو بود. تو به من گفتی برو به درک کثافت عوضی. من که به خاطر یک ناسزای احمقانه که هوس آدم کشتن به سرم نمی‌زنه؛ نه امکان نداره که به خاطر یک ناسزا آدم بکشم. اگه این طور بود که باید مارتا رو می‌کشتم. اون کثافت خیلی بد دهنه؛ اما هنوز زنده است و برای خودش به سفر رفته. نه نمی‌تونه کار من باشه. کسی نباید به من تهمت بزنه. با اینکه روزی هزار بار این لحظه رو تصور کرده بودم؛ اما کار من نیست. درسته که من هفته پیش برای خودم یک کت و شلوار خریدم که توی تشییع جنازه‌ات بپوشم؛ اما این فقط یک خیال بود. نه تو نمی‌تونی بگی که من مقصرم. درسته که توی متن نمایش گفته بود که باید به طرف قلبت شلیک کنم؛ اما ممکن بود اشتباه بشه. چون من هنوز نمی‌دونم قلب کدوم طرفه. نخند من احمق نیستم. می‌دونم که سمت چپ هست؛ اما گاهی سمت راست و چپم رو فراموش می‌کنم. درست از وقتی که حلقه‌ام رو در آوردم، راست و چپ رو فراموش می‌کنم. ممکن بود اشتباهی به سمت راستت بزنم. واقعاً هیچ لطفی نداشت که سمت راستت شلیک کنم. شلیک تو سر یک لطف دیگه‌ای داره. تازه من ازکجا می‌دونستم که این تیر مشقی نیست. نباید مارتا من رو ترک می‌کرد. من به اون خیانت نکرده بودم؛ فقط دلم می‌خواست با لوسی هم کمی خوش بگذرونم؛ اما توی عوضی رو دیدم که با لوسی می‌خندیدی و دست روی شونش گذاشته بودی. لوسی حق نداشت بعد از اون شبی که باهم بودیم با تو باشه؛ اما اون یه کوچولوی ضعیفه بهم گفت که تو فریبش داده بودی؛ اما نه فکر نکن که من به خاطر اون مسئله ساده، تو رو می‌کشتم. من روانی نیستم. نه تو حق نداری طوری بهم نگاه کنی که انگار من روانی‌ام. نه من روانی نیستم، لعنتی. باشه. باشه. نباید بهم اون‌طور نگاه کنی. آره کار من بوده؛ اما هیچ کسی متوجه نمی‌شه. همون طور که مرگ مارتا رو لوسی رو هم هیچ کسی نفهمید. من همیشه کارم رو تمیز انجام می‌دم.»

لیلا علی قلی زاده

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.