حرفهتان چیست؟ من یک داستاننویس هستم.
وارد مطب پزشک میشوم. منشی قبل از هر چیز یک رزومه از من پر میکند. از من میپرسد حرفهات چیست؟ بعد از کمی تأمل میگویم نویسنده هستم. بله من نویسنده هستم؛ اما چرا هنوز از اینکه اذعان داشته باشم، نویسنده هستم، مرددم. انگار که هنوز خودم هم باور ندارم. وقتی کارمند یا معلم بودم راحت به همه میگفتم معلم یا کارمند هستم؛ اما نمیدانم چرا هنوز دربارهی حرفه جدیدم دچار تردید هستم. انگار که نویسندگی حرفهی خاصی نباشد.
چرا داستان می نویسید؟
سؤال دیگری که گاهی از من میپرسند و بیشتر از همه خودم در دنیای پرتردید درونیام مرتب از خودم میپرسم این است که چرا داستان مینویسی؟
چون کار دیگری بلد نیستم یا چون قادر نیستم در دنیای حقیقی بیآنکه آسیب ببینم زندگی کنم. نه هیچکدام یک از دلایل بالا نیست. بعد از نوشتن بود که فهمیدم که قادر به انجام هر کاری هستم. تا قبل از نوشتن آنقدر خودم را نمیشناختم؛ اما بعدازاینکه به نوشتن روی آوردم فهمیدم چقدر به نوشتن برای شناخت توانایی هایم احتیاج دارم. من با نوشتن خودم و جهان پیرامونم را بهتر میشناسم. من با نوشتن به زندگیام و زندگی اطرافیانم امید تزریق میکنم. من مینویسم چون به خلق ماجرایی عاشقانه برای بقا نیازمندم.
مینویسم چون به زندگی امید دارم.
من مینویسم چون به زندگی امید دارم. انسان بدون امید نمیتواند بنویسد. ما مینویسیم چون به زندگی امید داریم. غالباً در میان هیجانات روزمره زندگی، آنجا که با حجمی از حوادث روحخراش روبرو هستم، قلم برمیدارم و شخصیتهای داستان جدیدم را خلق میکنم. در زندگی واقعی بهناچار لحظات ناخوشایندی را تجربه میکنم. لحظاتی که با روح و شخصیت نویسندهام مغایر است. حوادثی برایم اتفاق میافتد که علت آنها را نمیدانم و اگر بخواهم آنها را ریشهیابی کنم مجبور هستم که تاریخ هزارساله خاندانم را کندوکاو کنم؛ اما در داستان علت و معلول کنار هم است. داستان منطقی دارد که درک آن را برای خودم و مخاطبم ساده میکند. سعی میکنم داستانم را آنطور که میخواهم تمام کنم. من مینویسم چون نیاز دارم که بنویسم. برای رد شدن از بحرانهای روحی می نویسم. انسان گرسنه به طعام برای ادامه بقا نیاز دارد، روح من نیز به داستانی پر امید برای ادامه بقای روحانیاش نیازمند است؛ بنابراین می نویسم.
موضوعات عجیب و غریب سدی در برابر نوشتن
اگر میخواهید بنویسید به دنبال موضوع عجیبوغریب نباشید. دنبال موضوعی باشید که بتوانید با آن ارتباط برقرار کنید. اوایل که شروع به نوشتن کرده بودم به دنبال موضوعاتی خاص و عجیب بودم تا آن را دستمایهای برای نوشتن قرار دهم. اولین موضوعی که برای نوشتن انتخاب کردم، تبدیل به داستانی بلند شد که تا به امروز تمام نشده است. بااینکه هزار بار سعی کردم که بخشهای ناقصش را تکمیل کنم و میانصحنههای داستانم علت و معلولی منطقی پیدا کنم؛ اما هر بار شکست خوردم. چون آن موضوع در دنیای دیگری اتفاق افتاده بود. بعدها فهمیدم که همهچیز در درون من است. من قادر به خلق داستانی هستم که آن را زیسته یا بخشی از آن را تجربه کرده باشم. داستانی که تمام وجودم را درگیر خودش کند. برایم نوشتن داستان زنان ساده تر بود. حالا می فهمیدم چرا نتوانستم آن داستان بلند را به انتها برسانم. شخصیت اصلی داستان مردی بود که برایم ناشناخته بود.
جویس کرول اوتس وقتی با چنین سوالی روبرو می شود می گوید ما برای تصویر کردن خلاصه ای معنادار از دنیای پیرامون مان داستان می نویسیم.
از نظر فلانری اوکانر نویسنده کسی است که به دنیا امید دارد، انسان بدون امید نمیتواند داستان بنویسد؛
بنابراین با این تعریف من نویسنده هستم. چون با تمام واقعیتهای مغشوش، هراسانگیز و احمقانه جهان پیرامونم هنوز هم به زندگی امید دارم. هنوز هم سعی میکنم با داستانهایم معنایی بهتر و زیباتر به زندگی ببخشم. من بهعنوان یک زن به دنبال روایت منطقی و عقلانی از داستانها نیستم. میخواهم احساساتم را در داستان دخیل کنم و آنجایی که در واقعیت زنی به خاطر طلب آزادی کشته میشود، در داستان من پرندهای میشود که در آسمان به پرواز درمیآید. بله من نویسنده هستم چون هنوز هم امید دارم که دنیا با داستانهایم جایی بهتر میشود. مهم نیست که فانتزی ذهن من چقدر با واقعیت فاصله داشته باشد؛ اما هرگز از سیاهیهای دنیای واقعی نخواهم نوشت. هرگز درد و رنج را تا پایان داستان ادامه نخواهم داد. درد و رنج جایی باید پایان پذیرد و چهبهتر که مخاطب من با خواندن داستانی پر از عشق و امید بر اندوههایش فائق آید.
خیلی قشنگ ، آموزنده و گیرا بود، پر از نکتههای ریز اما مهم.👌👌👏👏