لیلا علی قلی زاده

یک شب با بهمن- یادداشت روزانه

یک شب با بهمن-یادداشت روزانه ۲۶ اسفند

امروز خیلی به خودم سخت نگرفتم. اصلاً چند روزی هست که به خودم سخت نمی‌گیرم. همین‌که فهرست سبکم رو تا نیمه به اتمام رساندم به دختر گفتم بیا باهم بازی کنیم. دختر آن‌قدر مشغول دیدن تلویزیون بود که خیلی از بازی کردن با من خوشحال نشد. مطمئن بودم اگر می‌خواستم به خودم سخت بگیرم به دامنم آویزان می‌شد و دلش می‌خواست که با او بازی کنم.

حالا که وقت زیادی داشتم او حوصله بودن با من را نداشت. دیوارها و مبل‌ها را تمیز کرده بودم؛ اما بیشتر از این کاری نکردم. قرار نبود خودم را از پا بیندازم. دلم می‌خواست با خودم مهربان باشم. مرد امروز کمی دیرتر آمد. به‌محض آمدن هوس چای کرد. چای و میوه را از قبل آماده کرده بودم. خوشحال بود. کاری به کارم نداشت. دخترک با پدرش مشغول شد.

من هوس کتاب خواندن به سرم زد. از میان کتاب‌ها چشمم به  شب یک‌شب دو بهمن فرسی افتاد. حتی یک خط از آن را هم نخوانده بودم؛ اما نفهمیدم چطور از میانه کتاب سر درآوردم. یادداشت‌هایی که در قالب نامه نوشته بود، به‌قدری شیرین بود که مرا به میانه داستان برد. انگار من هم یکی از همان عروسک ها بودم  که از آن‌ها حرف می‌زد. بعد جمله‌ای مرا اسیر کرد.

به من گفته بود بیا گذشته‌ها را اگر دوست داریم در آینده‌ها تکرار کنیم. در آینده‌ها زنده کنیم.

قراول آثار گذشته بودن، دل‌خوشی بی‌ربطی است.

همین چند جمله کافی است تا دوباره مرا هوایی کند؛ اما من گذشته‌ها را دوست ندارم. اصلاً تکرار را دوست ندارم. گذشته در همان گذشته بماند جایش بهتر است. حتی دیروز که دفترهایم را پیدا کردم، چند صفحه بیشتر از آن‌ها را نگه نداشتم. همان‌هایی که رعنا را میان خودشان جا داده بود. عجیب بود که رعنا داستان امروزم نبود. رعنا زنی بود که از سال‌های دور با من بود. شاید درگذشته‌ای دور، در بهمن‌ماه متولدشده باشد. بقیه را بی‌آنکه بخوانمشان همه را دور ریختم.

نوشته شده توسط لیلا علی قلی زاده

لیلا علی قلی زاده

2 پاسخ

  1. من هم دلم نمی‌خواد به گذشته برگردم. نمی‌دونم فقط من این‌جوریم یا بقیه هم همین‌طورن؟ وقتی از مرحله‌ای یا جایی که قبلاً در اون کار می‌کردم فاصله میگیرم، اصلاً دلم نمی‌خواد به اون‌جا برگردم و اگر گذرم به اون محله بیفته حتماً اضطراب زیادی رو تجربه می‌کنم.

  2. چه خوبه بتونیم گذشته‌هایی که آزاردهنده رو برای همیشه مثل بادکنکی رها کنیم تا به اوج برود و دیگر از یادمان پاک شود. 👌👌👌

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.