لیلا علی قلی زاده

عشق و توپک های خرما

توپک‌های خرما

اولین بار مامان پری از عشق نوه‌اش به توپک‌های خرما، برایش گفته بود. مامان پری می‌گفت: «محال است توپک خرما درست کنم و نوه‌ام با عشق آن را نخورد.» دستورش را هم به او داده بود، اما دستورش را گم کرد. آن روزها اصلاً فکر نمی‌کرد که یک توپک خرما جادو کند و عشق بیافریند.

یک روز دوستش برایش یک بشقاب توپک خرمایی آورد. همه توپک‌ها را همسرش خورد و گفت: «خوش به حال این مرد با داشتن چنین زنی، این توپک‌ها عالی‌اند». اما او اهل درست کردن این چیزها نبود. فکر می‌کرد، زندگی و وقتش مهم‌تر از این‌هاست که صرف درست کردن یک شیرینی وقت‌گیر شود. تازه شیرینی جز قند هیچ ندارد و برای سلامتی مضر است و هزار بهانه دیگر که دست به این‌طور کارها نزند. او متوجه نکات ظریف عشق و محبت نشده بود. دوستش اصلاً توپک خرما دوست نداشت اما به خاطر همسرش درست کرده بود. خیلی غذاهای دیگر را هم به خاطر همسرش درست می‌کرد.

اولین روزی که مهری به خانه‌شان آمد، با خودش خرما آورده بود. یک ظرف خرمای شیرین و پرشهد دیار خوزستان، مهری یک خورجین گردو هم آورده بود. همان روز به آشپزخانه رفت و با چیزهای دیگر، یک ظرف بزرگ از توپک‌های خرمایی خوش آب و رنگ، به مناسبت ورودش درست کرد. دخترک با آن شیرینی‌های خوشمزه، عاشق مهری شد. عاشق مهری و توپک‌هایش. حالا هر وقت که مواد اولیه توپک‌ها تمام می‌شد، دخترک و پدرش باهم به خرید می‌رفتند و همه‌چیز را می‌آوردند و جلوی مهری می‌گذاشتند. اما مهری همه‌شان را به کار می‌گرفت. مرد توپک‌های بزرگ درست می‌کرد و دخترک توپ‌های کوچک و زندگی با همین توپک‌های شیرین و خوشمزه در جریان بود. به همین سادگی. زن تازه فهمیده بود که فرمول زندگی ساده است. نیاز به جنگ و نزاع نیست. کافی است عاشق باشی. مهری به او گفته بود: «هر قلبی، قفلی دارد و هر قفلی کلیدی، نمی‌شود با کلید اشتباهی، قفل‌ها را باز کرد.» راست می‌گفت. از وقتی مهری به خانه آمده بود، عشق و زندگی در خانه جریان پیداکرده بود. دیگر هیچ‌کسی تنها نبود.

و داستانی که دخترک برای مهری نوشت.

مهری کجایی؟

دخترک چنان شیفته و شیدای مهری شده بود که داستانی نوشت. اسم داستان را گذاشت؟ مهری کجایی؟

او گفت: «دخترک در خواب مهری را صدا کرد. فریاد زد مهری، مهری و هیچ جوابی نشنید. دخترک نگران به هر سو سرک کشید و مهری را نیافت. روزها به دنبال مهری می‌گشت تا مهری را میان صفحات کتاب مادرش دید.» دخترک اینجا داستانش را تمام کرد و گفت: «مادر می‌شود بقیه‌اش را خودت بنویسی؟»

نوشته شده توسط لیلا علی قلی زاده

لیلا علی قلی زاده

2 پاسخ

پاسخ دادن به leila لغو پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.