لیلا علی قلی زاده

دفترچه ممنوع و عروسک فرنگی

معرفی کتاب دفترچه ممنوع

نویسنده: آلبا دِسس پِدِس

مترجم: بهمن فرزانه

توضیحاتی که در ادامه می‌آید، مربوط به تاریخ هشت مرداد ۱۴۰۰ است که امروز تکه‌هایی به آن اضافه شده است:

با خواندن دفترچه ممنوع متوجه شباهت بسیار میان خودم و قهرمان داستان شدم.

با تمام وجودم او را می‌شناختم. شاید هر کس دیگری هم کتاب را بخواند، همین احساس را داشته باشد.

این همزاد پنداری، قلم قوی نویسنده را نشان می‌دهد. آنقدر صمیمی و گرم و صادقانه نوشته است که امکان ندارد کسی آن را باور نکند.

خلاصه داستان

دفترچه ممنوع، داستان زنی است که روزی دفترچه‌ای می‌خرد. دفترچه‌ای که فروشنده نمی‌خواهد آن را به او بفروشد و می‌گوید که فروش آن ممنوع است. او آن را از دید همگان پنهان می‌کند. دلش نمی‌خواهد کسی متوجه بشود که چه چیزی در دفترش نوشته است. مثل گناهکاری است که در حال ارتکاب جرمی است و هر آن منتظر است که دستش رو شود. برای نوشتن دفترچه‌اش تا دیروقت بیدار می‌ماند. از وقتی دفترچه در زندگی‌اش پیدا شده است، طور دیگری به مسائل نگاه می‌کند. متوجه جنبه‌ای از شخصیت خودش می‌شود که در گذر زمان گم شده بود.

عشقی میان او و رئیسش بوجود می‌آید. قبلن کمبودهایش در زندگی مشترکش را نمی‌دید ولی حالا که می‌نویسد، توجه او به مسائل بیشتر شده است. مردی حالا به او توجه می‌کند. چرا نباید به او اهمیت بدهد. به هرحال بود و نبود او در خانه چندان اهمیتی ندارد. فرزندانش بزرگ شده‌اند و دیگر به او احتیاجی ندارند. ولی ترس از پیدا کردن دفترچه‌اش همیشه با او هست. در این کتاب شخصیت زن در حین نگارش دفترچه، دست خوشِ تغییر می‌شود؛ اما در نهایت عشق به خانواده و وظایفش در قبال همسر و فرزندانش اجازه نمی‌دهد که او مرزها را بشکند و متوجه می‌شود که وجود دفترچه زندگی او را تغییر داده است؛ بنابراین دفترچه را از بین می‌برد و به همان زندگی سابقش تن در می‌دهد.

وجه اشتراک من و قهرمان کتاب دفترچه ممنوع

من هم گاهی از کارهای روزانه خسته می‌شوم. از خودخواهی فرزند و بی‌توجهی همسرم خسته می‌شوم. از اینکه بار تمام وظایف خانه به دوش من است و نمی‌توانم در موردشان شکایتی بکنم، خسته می‌شوم و دلم می‌خواهد به دفترچه‌ام پناه ببرم و در آن همه چیز را بنویسم؛ اما من در زندگی‌ام تا به این حد ترس از خوانده شدن نوشته‌هایم را ندارم. به عمد نوشته‌های صادقانه‌ام را بدخط می‌نویسم که کسی نفهمد چه نوشته‌ام و نوشته‌هایم در رایانه هم از صداقت کافی برخوردار نیست. اصلن گاهی فکر می‌کنم اگر بخواهیم آنقدر صادق باشیم که از تمام مکنونات قلبی خود حرف بزنیم، فتنه‌ای به پا می‌شود؛ بنابراین حتی به خودم هم دروغ می‌گویم. 

شب ها ساعت که از دوازده شب می‌گذرد دیگر روی خودم کنترلی ندارم و همیشه به دخترم می‌گویم قبل از دوازده بخوابد که روی دیگرم هویدا نشود. من آنطورها هم که نشان می‌دهم، مهربان نیستم. وقتی خسته می‌شوم مثل کوه آتشفشانی می‌شوم و هر آن منتظر یک اتفاق هستم تا مواد منفجره‌ام را به بیرون بریزم. البته شاید همه انسان‌ها وقتی بیشتر از حد تحملشان انعطاف بخرج می‌دهند جایی منفجر شوند. زن درون داستان هم به مرز انفجار رسیده بود و می‌خواست از همه چیز فرار کند؛ اما دوباره به خانواده برگشت مثل کاری که من هر روز می‌کنم. هر شب که می‌خوابم برای فرار از تمام خستگی‌های روزانه به رختخواب پناه می‌برم و صبح‌ها با انرژی فراوان دوباره به همان زندگی قبلی بر می‌گردم.

بهرحال خواندن این کتاب خالی از لطف نیست.

نوشته شده در تاریخ هجدهم مرداد ۱۴۰۲

عروسک فرنگی

رمان دیگری از این نویسنده روی میز بود، بی‌آنکه اصلن حواسم به اسم نویسنده باشد، بازش کردم و چند سطری از آن را خواندم. قلمش چنان جادویی بود که نتوانستم آن را زمین بگذارم. نام رمان عروسک فرنگی بود. بعد از تمام شدن رمان و خواندن پشت جلدش فهمیدم، نویسنده آن، همان نویسنده‌ی دفترچه‌ی ممنوع است.

عروسک فرنگی داستان مردی مجرد و از طبقه مرفه است. با آنکه در آستانه رسیدن به چهل سالگی است؛ اما ازدواج نکرده است و همیشه هر وقت خواسته، توانسته با کسی رابطه برقرار کند و بعد از چند وقت هم که آتش هوسش فرو نشست، آن را رها کند؛ اما یک‌بار دختری هفده ساله را می‌بیند که اندام فربه‌ای دارد و برای بدست آوردن او هزاران نقشه می‌کشد. دختری به ظاهر ساده که او را به بازی می‌گیرد و در نهایت هم به هدف خود نمی‌رسد. قلم آلبا دسس پدس در این داستان هم جادو کرده است. شیوه روایت‌گری و توصیفات او ساده است و خواننده را مجذوب می‌کند. 

نوشته شده توسط لیلا علی قلی زاده

لیلا علی قلی زاده

6 پاسخ

  1. ممنون بابت معرفی کتاب. ذهنم درگیر متن زیبای که نوشتی شد. بهت حق می‌دم گاهی خسته باشی و زمانی خاص خودت رو طلب کنی. زمانی که ذهنت آزاد باشه فقط مال خودت باشی. زمانی که دیده بشی. قلبت دیده بشه و ترانه‌ای براش خونده بشه.
    امیدوارم به آرزوهای قشنگ برسی. بهت افتخار می‌کنم عزیزم.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.